در دوران طالبان، زنی پرستار که شوهرش در جنگ های داخلی و برادرش در جنگ با روس ها کشته شده، با مادر پیر و دختر نوجوانش زندگی فقیرانه ای دارند. بیمارستانی که در آن کار می کند به افلاس افتاده، دکترها و مسئولان بیمارستان به دلیل نبود بودجه و بی اعتنایی حکومت آنجا را ترک کرده اند و در آخرین مراجعه او، شاهد خالی شدن کامل بیمارستان است.
از سوی دیگر، رفت و آمد او دخترش در سطح شهر بدون همراهی یک مرد طبق مقررات طالبان ممنوع است. مادربزرگ موهای دختر را کوتاه می کند و لباس های پدرش را به او می پوشاند تا هیبتی پسرانه پیدا کند و بتواند مادرش را در خارج از خانه همراهی کند. مادر، او را نزد یکی از دوستان سابق شوهر مرحومش که شیرینی فروشی محقری دارد می برد تا با شاگردی او، نان بخور و نمیری به خانه بیاورد. دخترک که مورد ظن و توجه یکی از افراد طالبان قرار گرفته، در دومین روز کار، به اجبار به مدرسه ای برده می شود که کارش تربیت "طالب" برای آینده حکومت است.